معنی اشاره و کنایه
حل جدول
لغت نامه دهخدا
الم و اشاره. [اِ م ُ اِ رَ / رِ] (اِ مرکب، از اتباع) بمعنی ایماء و اشاره: با الم و اشاره به او فهمانید. با الم و اشاره به یکدیگر حالی کردند. (یادداشت مؤلف).
اشاره ٔ قلبی
اشاره ٔ قلبی. [اِ رَ / رِ ی ِ ق َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از الهام است. || کنایه از اشاره ٔ غیبی. (انجمن آرای ناصری).
اشاره فهم
اشاره فهم. [اِ رَ / رِ ف َ] (نف مرکب) کنایه از زیرک است. ایمافهم. (انجمن آرای ناصری).
فارسی به عربی
اشاره، اشر، اقتراح، بادره، تحذیر، تلمیح، رایه، رمز، قائمه الشحن
مترادف و متضاد زبان فارسی
استعاره، اشارت، ایما، تلویح، رمز، کنایه، گوشه، علامت، رای، نظر، امر، حکم، دستور، فرمان
فرهنگ عمید
نشان دادن چیزی یا کسی با حرکت چشم یا انگشت،
با تکان دادن چشم و ابرو یا دست مطلبی را به کسی فهماندن یا به کاری فرمان دادن،
(اسم) سخن مختصر و با ایجاز،
فرهنگ واژههای فارسی سره
نمارش، نمار
فارسی به ایتالیایی
cenno
فارسی به آلمانی
Hinweis, Ratschlag [noun], Tip, Warnung [noun]
گویش مازندرانی
فهم مطلبی از روی اشاره، امر کردن با اشاره
معادل ابجد
599